ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
شب در حال گذر است پیر مردی روشندل باصدای خسته اما دلنشین بانگ بر داد که بشتابید ای گدایان درگاهش! سپیدی در راه است و بهترین هدایا از آن اولین هاست ،از جای برخاستم ولی مثل همیشه انگار پدر سبقت گرفته بود،مقدمات را انجام دادم کیف مدرسه در زیر بغل از خانه خارج شدم، گویا همه مخلوقات آگاه بودند : صنوبر پشت حیاط خانه ، گاه گاهی سر پایین می آورد و گویی زمزمه ای بر لب دارد ،خروس همسایه بی تابی میکند ولی هنوز برای شنیدن صدایش زود است، به راه افتادم فاصله زیادی نبود ، وقتی درکلاس درس ساکن شدم ، شروع کردم به تکرار سر مشقی که استاد برایم داد:
خدایا با دستانی آلوده به گناه ، با دلی پر از بخل و کینه، با صورتی برافروخته و نادم از گذشته ، سر به زیر افکنده و به پیشگاهت پناه آورده ام: با دل و جان می خواهم ستایش ات کنم نه به سیاق عموم ، می خواهم صورت خود را به خاک بگذارم با توصیف بزرگی ات شروع کنم "الله اکبر" ، شهادت می دهم که در آن دم هیچ کس به غیر از وجود نازنینت را نمی بینم،بارها و بارها خواندم "اشهد ان لا اله الا الله "به وحدانیت ات قسم به فرستاده گانت ایمان دارم ، پیامت را بارها خواندم ،شاید با زبان کسی را به طرف تو نخواندم اما با آمدن خود ، گفتم که رستگاری در پیش توست ،به معبد نرفته ام ولی با وجود تو معبدی ساختم که تمام کرات را محاط کرده است، آرامشی که پیدا کرده ام مرا مست و مدهوش می کند آنطور که احساس می کنم ضربان قلبم تعطیل شده است ،فصل اول را بانام تو آغاز می کنم "بسم الله الرحمن الرحیم" ، از مهربانی ات می گویم ، از تو استعانت می خواهم . بار ها و بارها تکرار کردم اما هر بار تازگی خاصی دارد ،خدایا به فریادم برس در ان لحضه که دادرسی ندارم مرا به روشنی رهنمون باش و از گروه سیاهی و رانده شدگان نجاتم ده.
باز هم خواندم ، باز هم با نام تو آغاز کردم انگار این فصل کتاب کوتاهتر نوشته شده است ولی همه کلمات آشناست،نجوای آن سالهاست که در گوش من است ، هر کلمه آن با زمزمه های مادر بزرگ مرور می شود ، چون اولین استادم بود که این فصل را برایم تفسیر کرد.خوب که دقت می کنم گویی همه ما این درس را خوانده ایم ولی هر چه زمان می گذرد نمرات ضعیف تری می گیریم.با تمام وجود فریاد می زنم که او تنهاست و شریکی ندارد ، پرستش ات می کنم،رکوع و سجده هم داشتم ولی خیلی پایینتر از سجده رفته و به اصل خود تکیه دادم.
از جای بلند شدم ،بازهم تکرار فصل ،ولی انگار در این گذر زمان زمستانی نیست همه فصلهای آن بهار و شادابی است و برداشت محصول نیز در فصل بهار است . با تمسک به ذات اقدست سال خود را با بهار آغاز کردیم و با همان نیز به پایان خواهیم برد ...
ساعت دو ونیم بامداد سوم رمضان1392
سلامسلام
وبلاگ خوبی دارین.
خواستی تبادل لینک کنی خبرم کنم.
عنوان:وب مانی
لینک:http://www.PersianXchange.ir/
سلام
در اولین فرصت به آدرسی که دادی خواهم رفت. باز هم به ما سر بزن
متشکرم
سلام ...
من وبلاگ زیباتونو دیدم ... خیلی عالیه ..
اگه دوست داشتید بیاید با هم تبادل لینک داشته باشیم ..
:)
سلام
ممنونم
انشاء ا... بازهم از وبلاگ من دیدن کنید.